آرينآرين، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 13 روز سن داره

آرین پرنده خوشبختی بابا و مامان

خاطرات شيرين اين روزها 28/8/92

1392/8/28 9:18
نویسنده : مامان آرین
90 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به پسرگلم عسل زندگيم ....

اين روزها كه داريم به تولدت نزديك ميشيم دلشوره عجيبي دارم و همش نگرانم ...

اين روزها كه در فصل پاييز هستيم و هوا كمي سرد شده و باران اين نعمت خداوند كمتر به زمين مي بارد من و پسرم هم لحظات خوشي رو كنار هم سپري مي كنيم گل پسرمامان شعرهاي قشنگي مي خونه و كلمات زيادي رو ياد گرفته و ديگه ماشالله بزرگ شده و عاقل همه چيز رو زود ياد مي گيره و تكرار ميكنه اكثر ميوه ها رو رنگها رو وسايل خونه رو حيوونها رو غذاهارو بلده البته گل پسر شيطون شده و بازيگوش ....

توي مهد كودك كلاس نقاشي موسيقي و زبان ميره و شعرهاي قشنگي ياد گرفته كه صبحها توي كوچه از مسير خونه تا مهد همه رو مي خونه و با اون دستهاي قشنگش حالتهاي خوندن شعر به خودش مي گيره واي كه خيلي خوردني ميشه وقتي اين كارها رو ميكنه....

پسرگلم بعد از رفتن به خوزستان و امدن خيلي بهانه دايي و خاله و داداش آراد و عمو محسن رو ميگيره بيشتر با اونايي كه كنارش بودن و باهاش بازي مي كردن رو به ياد داره و همش توي خونه سراغشون رو مي گيره و كلي پول تلفن روي دست مامان گذاشته روزي دو سه بار ميخواد باهاشون صحبت كنه...

گل پسرم يادم رفت از محرم امسال برات بنويسم تهران بوديم و روز تاسوعا و عاشورا امديم بيرون كه گل پسرمامان يا سينه ميزد يا با صداي تبل خودشو تكون ميداد براش جالب بود همه چيز و به زور برگشتيم خونه چون اصرار داشت بمونه ولي مثل هميشه مامان از سرما ترسيد و زود برگشتيم خونه....

پسرم عاشق نارنگي و چوب شوره ياد گرفته بره در يخچال رو باز كنه و بگه نانگي ميخوام مامان نانگي نانگي

آرين عشق مونس زندگي من و باباش مواظب خودت باش مامان نمي دونه چه جوري استرس نداشته باشه براي بزرگ كردنت نمي دونم چرا خيلي خيلي مي ترسم از اينده مي ترسم نگرانم و كلافه كه خودم رو خيلي اذيت ميكنم اميدوارم كه روزي تمام نگرانيهاي مامان رو با موفقيتهاي خوبت توي زندگي برطرف كني ....

آمين دوست دارم عاشقتم ديونتم تا قيامت..... بوس بوس

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)