آرينآرين، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 21 روز سن داره

آرین پرنده خوشبختی بابا و مامان

آرين جان دوست دارم.....

تولد 3ســالگیت مبــارکــــ نسیم خوش روزهای زندگی

انشالله  120 ســـــــــــــاله شـــی  هورا هوراهورا

93/10/18

              

لالایی می خونم  

روتو می پوشنم 

بی ترس و اضطراب 

با من بری بخواب....

کودکم آرام آرام قد می کشد و من در سایه امن صداقت ناب کودکانه اش بزرگ می شوم...

او می رقصد و من آرام آرام نوای کودکانه اش را زمزمه می کنم... 

او می خندد و من از شوق ِ حضورش اشک می ریزم...

او آرام در آغوشم آرام می گيرد و من تا صبح از آرامشش آرام می شوم... 

او پرواز می کند و من شادمانه آنقدر می نگرمش تا چشمانم جز او هیچ نبیند...

او بازی می کند... کودکانه... می پرد ...حرف می زند...

به زباني كه كسي جز من نميفهمدش.......و طبیعت را حس می کند! خدا را می بوید! 

و من... کودکانه... در سایه بزرگیش پنهان می شوم تا از گرمای دست نوازش غیب بی بهره نمانم..

****

در جایی،از این زمین خداوندی، شهری بود بنام خاکستری که دورتا دورآن را با تنهایی حصارکشیدند، در و دیوار آن را با غم چیدند درختان شهر سایه های خود را از رهگذران دریغ می دارند شبها از پنجره اتاق خواب کودکان آن لالایی به گوش نمی رسد هیچ نجوای عاشقانه ای در این شهر شنیده نمی شود سال در آن با پاییز آغاز و با زمستان به پایان می رسد وشهر حتی بوي و رنگ بهار را حس نکرده است.روزها درآن تکراری شبها طولانی است ماه خمیازه می کشد وآفتاب خواب آلوداست و شهر را رنگ خاکستری گرفته است ساکنانش از عشق،مهربانی،علاقه و صداقت خصلتی ندارند وبا آنها بیگانه هستند چکاوکها درآن برای روزهای جدایی می خوانند وهیچ قاصدک عاشقی در آسمانش پرواز  نمی کنددر آن طراوت باران معنایی ندارد وقطره های یخ زده اشک های جدایی  همیشه جاری ست در شامگاه آن مهتاب به گدایی محبت می رود ومن در این اندیشه ام دلتنگیهایم را با کدامین ساکن شهر در میان بگذارم تا بداند که چقدر احساس تنهایی دارم  و رازهای عاشقانه رابه چه کسی بگویم تا باورکند که عشق معجزه است ودوستی وقار ومهربانی........

****

بنام آنکه نامش امیدی دوباره به دل می دهد ویادش همه ی غم ها واندوه دنیا را به یکباره از دل      می زداید آرين من به نام تو که نامت به واژه ی عشق معنی می دهد می دانم که وجودم لحظه به لحظه نام تورا نجوا می کند وندای قلبم جز نام تومعنایی نداردمن می خواهم با نسیم سحری شاخه ای از گل یاس ونیلوفر رادسته کنم وبه همه ی کسانی که عشق را آفریدند تقدیم کنم .........آرين من بی تو برایم سخت است ومن تورا می جویم وتنها آرزویم این است که روزی خوشبختي تو را حس کنم آرزوی من آرين من از غوغای زندگی تا سکوت مرگ دوستت دارم ......... مادر تو مريم

 

آرین در تعطیلات نوروز 94

گل پسرم سلام عسل مامان اولین سلام سال 94 در فروردین تقدیم به تمام هستی من عشق من فرزند دلبندم گل پسرم نمی دانم از کجا شروع کنم ولی میخوام اول عکسهات و بذارم بعد شروع به نوشتن خاطرات با تو بودن کنم. اولین عکس مربوط به روز جمعه قبل از سال تحویله که با گل پسر رفتیم برای خرید ماهی اینم ماهی ها و سبزه های پسرم ارین در باغ وحش کنار حیوانات (دوشنبه 93/1/3) آرین در سرزمین عجایب (تیراژه) چهارشنبه 93/1/8 کنار سفره هفت سین ارین در همان روز کنار سفره هفت سین اداره مامان آرین در پارک لاله روز سه شنبه 94/1/4 ناهار در کنار پسرم ...
8 فروردين 1394

پسرم سال نو مبارک

گل پسرم شیرین زبونم عسلم زندگی مامان مریم آخرین سلام در سال 93 تقدیم به وجود پر برکت تو پسرم دلبندم یادمان باشد که زیبایی های کوچک را دوست بداریم حتی اگر در میان زشتی های بزرگ باشند یادمان باشد که دیگران را دوست بداریم آن گونه که هستند ، نه آن گونه که می خواهیم باشند یادمان باشد که هرگز خود را از دریچه نگاه دیگران ننگریم که ما اگر خود با خویشتن آشتی نکنیم هیچ شخصی نمی تواند مارا با خود آشتی دهد یادمان باشد که خودمان با خودمان مهربان باشیم چرا که شخصی که با خود مهربان نیست نمی تواند با دیگران مهربان باش. عشقم زندگیم سال 93 با تمام خوشیها و غصه ها و سختیها و مشکلات به پایان رسید در کنار تو بودن و لحظات عمرم را با تو...
27 اسفند 1393

روزهای پایانی آخر سال 1393

پسرم نور دیده گانم ثمره زندگیم سلام  این روزها که به روزهای آخر سال نزدیک می شویم من و تو تنها در کنار هم لحظات خوشی رو سپری می کنیم با انکه بعضی شبها که تو خوابی آرام  و بی صدا در تنهایی و سکوت شب با گوش دادن به موسیقی اشکهایم سرازیر می شود ولی سعی میکنم صبح با نشاط برای تو گل پسرم آغاز کنم و تو به چهره من غصه ای نبینی .. الانم که اداره هستم و کنارت نیستم دلم گرفته و یک حس غریبی در وجود دارم نمی دنم شاید دوری از خانواده از مادر برادر و خواهر و شایدم دلم هوای شهر و دیارم رو کرده فقط می دانم عصر با دیدنت همه چیز رو فراموش خواهم کرد. و وجود تو عشق تو تمام خاطرات تلخ و دلتنگی هایم را از یادم می برد.   سلام.......خد...
26 اسفند 1393

روز چهارشنبه کنار پسرم در سرزمین عجایب(93.12.13)عصر

به روی گل پسرم سلام سلامی از اعماق قلبم با بوسه های فراوان روز چهارشنبه عصر با گل پسرم عسلم زندگیم رفتم سرزمین عجایب (تیراژه) جایی که آرین خیلی دوسش داره و هر دفعه که برمی گردیم با گریه از اونجا میاد بیرون و مامانش رو اذیت میکنه .... البته دیگه گل پسرم داره بزرگ میشه و خیلی چیزها رو میفهمه عشق مامان این چند روزی که بابا نیست مرد خونه من شده و صبحها آشغالها با من می بره سرکوچه ( میگه مامان مریم من مرد خونه ام خودم آشغالها رو میبرم) الهی دورت بگردم با اون حرفهای قشنگت .... این روزها من و گل پسرم تنها هستیم و  خیلی بهمون خوش میگذره با هم بازی میکنیم با هم غذا درست میکینم باهم خوش خوش هستیم البته جای  بابامجید خالیه و بازم من...
20 اسفند 1393