آرينآرين، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه سن داره

آرین پرنده خوشبختی بابا و مامان

آرين هستي من

سلام پسرم عشقم زندگيم ارينم مهربونم امروز شنبه است و مامان سركار اومده و پسرگلم رو به مهدكودك بردم عزيزدردونه من چهارشنبه كه بردمت دكتر آلرژي خدارو شكر دكتر گفت كه مشكلي نداري تمام علائمت از دندون دراوردنه،مامان قربونت بره كه از ناراحتي تو همش اشك مي ريزم و نگرانتم الهي دورت بگردم كه همه چيز من هستي پنج شنبه و جمعه كه با هم بوديم و هوا باروني بود نشد كه به پارك ببرمت چون بيرون سرد بود و مامان نگران حالت بود عسلم شيرين زبونم كه داري دندون در مياري مامان همش نگرانته از خدا ميخوام هرچه زودتر خوب بشي از امام رضا (ع) ميخوام كه پسرگلم رو هرچه زودتر خوب كنه و منو از نگراني در بياره .بوس بوس   ...
6 آبان 1391

پسرگلم عاشقتم

آرينم عزيزم گلم عشقم الهي دورت بگردم كه ديشب حالت بود و مامان و بابا نگرانت بودند و تاصبح نخوابيدند قربون صداي قشنگت بشم كه گرفته بود و مدام سرفه مي كردي.زنگ زدم مهدكودك حالت و پرسيدم گفتند بهترشدي ولي مگه مامان باور ميكنه تو فكرتم تا ساعت 15كه بيام دنبالت عشقم مواظب خودت باش مامان از خدا ميخواد كه كمكت كنه و زودخوب بشي.آمين
2 آبان 1391

آرين جان دلتنگتم

آرينم سلام ماماني امروز عصر مامان شيفت اداره بود و تو با بابايي در خانه هستي زنگ زدم صدات و بشنوم باهات حرف كه مي زدم دنبال صداي مامان مي گشتي باهوشم شيرينم شيطونم مامان از پشت تلفن باهات حرف مي زد الان كه زنگ زدم بابايي گفت شيرخوردي و خوابيدي عسل ماماني بخواب مامان تا يكساعت ديگه مياد خونه.امروز از مهدكودك كه اوردمت خاله شيرين گفت برات روروك بيارم با پتو براي خوابت گفت كه فضول شدي و توي تختت نمي موني عسلم بانمكم تو عشق ماماني.
30 مهر 1391

آرين عشق مامان دندون سوم رو در اورده

عزيزمامان شيرين عسل مامان ناناز مامان فداي دندون در اوردنت بشم ديروز متوجه شدم كه دندون سومت رو در اوردي عسلم مي دونم اذيت ميشي درد داري ولي بايد تحمل كني آرينم ديروز كار خرابي كردي وقتي از مهدكودك رفتيم خونه و مثل هميشه ماماني مشغول ترو تميز كردنت شد و پوشكت رو عوض كرد تا آزاد باشي و تو پسرشيطون من دستشويي كردي و كلي كار روي دست مامان گذاشتي.
30 مهر 1391

با پسرگلم و بابامجيد رفتيم پارك لاله

پسرم گلم عشقم عزيزم سلام ديروز جمعه بود و تو پيش مامان و بابا بودي يك جمعه زيبا و قشنگ در كنار خانواده كلي بازي كردي و مامان اذيت كردي شيطون من تو پسر بازيگوش خودمي كه دوست داري از همه چيز سردر اوري عاشق رفتن توي اشپزخونه هستي كنجكاو من با دقت به همه چيزنگاه ميكني. ديروز عصر با هم رفتيم پارك لاله و كلي تاب بازي كردي از ابشار وسط پارك خوشت اومد و كلي ذوق كردي به بچه هايي كه با دوچرخه بازي ميكردن نگاه ميكردي،بعد رفتيم پيش كلاغهايي كه مشغول غذا خوردن بودن و بچه ها باهاشون بازي ميكردن واي چقدر خوشت اومده بود عزيزم دلبندم تو عشق ماماني.
29 مهر 1391

آرينم براي اولين بار دست زد

سلام آرين شيرين زبونم مامان فدات بشه ديروز سه شنبه ساعت 20:30 داشتي با بابا مجيد بازي مي كردي مامان توي آشپزخونه داشت اشپزي ميكرد كه بابايي فرياد زد آرين داره دست ميزنه قربون دستاي كوچكت بشم نگات كردم و جيغ زدم تو هم با شرم سرت رو پايين بردي و خنديدي فداي دست زدنت بشم الهي دورت بگردم .
26 مهر 1391

عزيزماماني

سلام پسرگلم ارين عشق مامان قلب و روح مامان امروز سه شنبه 25/7 ساعت 12 مامان ميخواد خاطره ديروز كه براي اولين بار با پسرم و بابامجيد به خريد رفتيم رو بنويسم ديروز وقتي از مهدكودك با بابايي رفتيم خونه و اماده شديم رفتيم خ جمهوري براي پسرگلم لباسهاي پاييزي زيبا خريديم مامان جان توي مغازه چنان ذوقي ميكردي كه مشتري ها عاشقت شدند و باهات بازي ميكردند پسرم عزيزم تو بهتريني براي من و بابات.از خستگي تو ماشين خوابت برد تا رسيديم خونه بعد بيدار شدي و شروع كردي با اسباب بازيهايت بازي كردن از توپهايي كه مامان برات خريده بود خوشت اومد و مامان بعد از شستن آنها بهت داد تا بازي كني شب با بابايي لباسها رو تنت كرديم و كلي ذوق كردي قربونت بشم مامان عاشقته و ه...
25 مهر 1391

خاطرات

آرين جان سلام عزيزدلم امروز دوشنبه 24/7/91 ساعت 10/20 مامان سركار مي باشد و به ياد تو هست تو پسركوچولوي من هستي كه با آمدنت خوشي و شادي به زندگيم اوردي عزيز بابا و مامان روزهاي خوشي را با تو سپري ميكنم پسرشيطون و بامزه اي شده اي كه كارها شيرين زبانيهايت مرا ديوانه كرده ارينم تا امروز دو تا دندون دراوردي و كلمات بابا مامان را ناقص ميگويي دلبندم مونسم مامان عاشقته.
24 مهر 1391