آرينآرين، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 12 روز سن داره

آرین پرنده خوشبختی بابا و مامان

گل پسر مامان

سلام به پسرم به عزيزم به گل گلابم مامان جان شرمنده ام كه خيلي وقته سراغ وبلاگت نيومدم فقط به مامان نخند نمي تونستم وارد وبلاگت بشم امروز كه خاله آرزو اومد سركار كمك كرد و درست شد.آرين مامان واي كه اين روزها كارهايي انجام ميدي كه مامان تعجب ميكنه، حرفهاي عجيب غريب مي زني اونقدر حرف ميزني كه خاله ميترا صداش در اومده واي كه چقدر بانك شدي راستي چند وقت پيش با بابا مجيد رفتيم آرايشگاه و موهات و كامل زديم و كچل شدي خيلي با نمك شدي ،واي كه قهركردنت ديدنيه اگه به خواسته ات نرسي مي خوابي روي زمين و دستات و روي چشمات ميذاري قربونت بشم الهي دورت بگردم كه عشق بيرون رفتن رو داري راستي براي اولين بار با بابايي رفتي نانوايي و كلي ذوق كردي، عسل مامان شيري...
25 خرداد 1392

مريضي آرين كوچولو

سلام مامان جان پسرگلم شيرين زبونم جونم اين روزها مامان حال و حوصله هيچ چيزي رو نداره آرينم عشقم چند روزه كه مريض شدي و همش استفراغ ميكني مامان داره از غصه مي تركه از روزي كه رفتيم جشن تولد رائين فرداي اون روز مريض شدي احتمال ميدم از بچه هاي توي جشن گرفتي ديروز مامان مرخصي گرفت و پيش گل پسرم موندم خدارو شكر بهتر شدي عصر با بابا مجيد رفتيم پيش دكتر خودت الحمدالله گفت مشكل خاصي نيست بايد سوپ بخوري مايعات رو بيشتر بخوري تا حالت بهتر بشه الهي مامان مريم فدات بشه كه غذات كم شده الهي دورت بگردم كه بي حال هستي و مثل هميشه شيطوني نميكني آرينم عشقم زندگيم مامان برات دعا ميكنه كه هر چه زودتر خوب بشي و مامان برات ماكاروني صدفي درست كنه و بخوري.دوست دا...
10 ارديبهشت 1392

خاطرات شيرين با آرين كوچولو

عزیزم ....عشقم.....جونم.... زندگیم .....١٥ماهه شدي چه شبها که نخوابیدم و چه روزها که حتی لحظه ای ننشستم ....اما تمام سختیها خیلی زود فراموش میشوند...در عوض لحظه لحظه بزرگ شدنت .... قد کشیدنت....شیرین کاریهات.... شیرین زبونی هات .... شیطنت هات...رو شاهد بودم...روزهایی که دیگر تکرار نخواهند شد... پس همه اینها رو به اون سختی ها به درررررررررررررررررررررر عزیز دلم به هر گوشه ای سرک میکشی.... توی هر شکاف مبل دستت رو فرو میبری.... روزی هزار بار میپری بالای مبل ها و روی اونها بدو بدو میکنی... هر چیزی که به زمین میخ نشده باشه و بتونی تکونش بدی بلند میکنی و یا اگه مثل مبلها سنگین باشن هلشون میدی .... هر وسیله ای که توی ک...
28 فروردين 1392

گل پسر مامان

سلام به تك ستاره آسمان زندگيم پسرم فرشته ام آرينم ميدونم چند وقتيه برات خاطره ننوشتم ازم ناراحت نباش ماماني گرفتار بودم و سرم شلوغ بود.پسرگلم اولين خاطره سال 92 رو برات مي نويسم الان بزرگ شدي شيرين زبوني ميكني كارهاي قشنگ انجام ميدي ارين مامان باهوش مامان غذاش و كامل ميخوره بيسكويت مي خوره دعوا ميكنه حالتاش اونقدر قشنگه كه براي ديدن يك لحظه اش بي تابي ميكنم از خونه تا مهدكودك و را ميره كلاغ ها و گربه ها رو دنبال ميكنه راستي چند وقتيه وقتي دستشويش مياد خبر ميده واي كه پسرم ماه شده ، اما از عيد پسرگلم بخاطر تو كه مريض نشي مامان امسال جايي نرفت حتي خونه عزيزجون همه اش رو با پسرم تهران بوديم پسرم از ترس اينكه مريض نشي من ترجيح دادم خونه ب...
11 فروردين 1392

آرين مامان و بابا دندون آسيابش رو دراورد

سلام سلام به آرين شيطون بازيگوش كنجكاو كه ظرفهاي مامانش رو ميشكونه اسباب بازيهاش و خراب ميكنه پسرگل مامان شيرين زبون مامان واي كه رقصش چقدر ديدنيه گلم عشقم تا صداي موزيك رو ميشنوي بلند ميشه ب رقصيدن و دور خودش چرخيدن بخدا كه خيلي كيف ميكنم وقتي اين صحنه هاي قشنگ رو مي بينم پسرم ديروز به دندونات كه نگاه كردم ديدم دندون آسيابت رو در اوردي خيلي خوشحال شدم ديروز اومدي اداره با اون كفشهاي صدا دارت كل اداره رو بهم ريختي به اتاقها سرك ميكشيدي گلدونهارو دست ميزدي واي كه مامان چقدر خسته ميشه. آرين مامان اين روزها فضول شده و يك دقيقه هم نمينشينه تمام خونه رو دور ميزنه تلويزيون رو خاموش ميكنه قابلمه ها رو در مياره و باهاشون بازي ميكنه البته صداي گوشخرا...
16 بهمن 1391

آرين شيرين زبون

سلام و صدتاسلام به پسرم به نازنينم به عشقم به پاره تنم آرين جان عزيزمامان اين روزها دلم بدجوري گرفته و دلتنگم نمي دونم چرا بعضي وقتها اين جوري ميشم دلم هواي شهر و زادگاهم رو ميكنه دلم براي مامان جون و خاله ها و دايي ها براي مزار بابا بزرگ براي باغچه خونه مون كه درختاش و بابا بزرگ كاشت و الان بزرگ شدند تنگ ميشه ارين مامان با وجود تو با شيرين زبونيهات با كارهاي قشنگت شادم و دلم نمياد غصه بخورم كه پسرگلم متوجه بشه ولي چه كنم كه نميشه جلوي دلتنگي رو گرفت.پسرگلم ديروز اوردمت اداره اول رفتيم آرايشگاه واي كه چقدر خوشگل شدي با اون موهاي كوتاه و نرمت، توي آرايشگاه گريه كردي و ترسيدي ولي زود تموم شد برگشتيم اداره مامان لباسهات و عوض كرد و بدنت رو شت و...
2 بهمن 1391

زندگيم عشقم آرينم

سلام به پسرگلم به پاره تنم به عزيزدردونه خودم آرينم مامان جان چند وقتيه سراغت نيومدم و برات خاطره ننوشتم امروز جبران ميكنم عسلم.ارينم چند وقتيه راه ميري اونم چه زيبا دندونات 7تاشده عسلم بعد از مسافرت به اهواز و رفتن پيش مادربزرگ فاطمه و خاله جان و داداش اراد كه خيلي بهمون خوش گذشت و همه با ديدنت خوشحال شدند وقتي برگشتيم هر دو مريض شديم پسرم سرماي بدي خوردي و مامان رو ناراحت كردي همه اش غصه مي خوردم تا خدا رو شكر بهتر شدي. پسرگلم تولدت نزديكه هفته اينده روز دوشنبه ولي مامان ميخواد زودتر تولدت رو جشن بگيره فردا روز سه شنبه ساعت 9:30 پسرگلم عشقم مهربونم شيرين زبونم بخاطر اينكه ما كسي رو توي تهران نداريم و ميخوام قشنگترين و شلوغترين جشن رو ...
11 دی 1391

عمرم آرينم

سلام پسرقشنگم عشقم عمرم زندگيم بازم ازت معذرت ميخوام كه چند وقتي سراغت نيومدم مامان مريم فدات بشه كه اين روزها شيرين ترين و قشنگترين لحظات رو من و بابات سپري مي كنيم اونم با وجود تو با كارهاي قشنگ تو با شيرين زبوني تو با خنده هاي تو گلم وجودم تا الان 6عدد دندون در اوردي 4 عدد بالا و 2 عدد پايين، چند وقتيه كه سرپا مي ايستي و ميرقصي البته زود خسته ميشي و زمين ميخوري، هستي من آرين من روز چهارشنبه نوبت دكتر داري براي اينكه چكاب بشي و مامان از نگراني در بياد پسرم مونسم روز شنبه 11ماهگيت تمام ميشه و وارد 12 ماهگي ميشه مامان داره خودش و آماده ميكنه براي تولدت تا بهترين جشن تولد رو برات بگيره عسلم ماه اينده پسرخاله آراد با عزيزجون فاط...
13 آذر 1391

پسرم آرين عشق مامان

سلام پسرگلم عزيزم جانم همه كسم چند وقتي ميشه نتونستم برات پيام بذارم منو ببخش. امروز 4 روزه كه وارد 11ماه شدي و 5 تا دندون در اوردي چند وقتيه سرفه ميكني و مامان غمگينه پيش دكتر بردمت عكس سينه ات رو گرفتند ولي خدارو شكر مشكلي نبود ميگند حساسيته.پسر گلم زندگي مامان ديروز مربيت گفت غذا كم خوردي مامان پژمرده شد از فكرت سردرد گرفتم عشقم من كه با جان و دل با خستگي اداره برات بهترين غذا ها رو درست ميكنم چرا نمي خوري احتمال مدم براي دندونات باشه ترو به جان مامان همه غذات و بخور زود بزرگ بشي و مامان با خيال آسوده از اين دنيا بره تو تمام فكرو ذكر من هستي.جديدا برات آهنگ ميذارم ميرقصي قربون دستاي قشنگت بشم كه ميبريشون بالا و مي چرخونيشون قربون پشتت بش...
22 آبان 1391