آرينآرين، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره

آرین پرنده خوشبختی بابا و مامان

لحظات خوش آخرهفته کنار آرینم(12/6)

گل پسرمامان شیرین مامان عسل زندگی مامان خیلی خیلی خیلی می خوامت روز چهارشنبه قرار بود مامان مرخصی بگیره کنارت باشه ولی رییس مامان اجازه نداد و مجبور شدم اومدم اداره و عصر ساعت 15 اومدم دنبالت رفتیم دکتر آلرژی( الهی خیرش بده ) تا ساعت 19 که نوبتمون شد و خدارو شکر مشکلی نبود فقط دارو تجویز کرد که الهی الهی خدا بهش سلامتی بده که دو شب خوردی خوب خوب شدی.. روز پنج شنبه مامان کنارت بود و کلی بهمون خوش گذشت جمعه هم که با هم رفتیم پارک لاله و بعد رستوران کلی کیف کردیم پیتزا سیب زمینی سرخ کرده وای که چقدر خندیدیم وای که چقدر با تو خوشم کنارت تمام غمهامو فراموش میکنم عشقم زندگیم با هم رفتیم مرکز خرید لاله حدود 400هزار تومان هزینه روی دستم گذ...
9 اسفند 1393

رفتن آرین به آتلیه نورا پنج شنبه عصر93/11/30

آرین عشقم مونس تنهایی هایم بهترینم سلام روز پنج شنبه عصر من و گل پسرم عشقم رفتیم آتلیه نورا البته از یکهفته قبل مامان مریم وقت گرفته بود ... وای که خیلی خوش گذشت از بس گفتم آرین لبخند بزن آرین اینجوری وایسا آرین این کار و بکن،گلو درد گرفتم ولی بهمون خیلی خوش گذشت آخه من فقط کنار پسرم خوشم کنار عشق زندگیم ،کسی که شبها در تنهایی موهاشو نوازش میکنم باهاش درد دل میکنم به چشمهای بسته اش خیره میشم و از این روزگار بی انصاف از این آدمهای بد و خودخواه حرف میزنم آدمهایی که زود همدیگرو فراموش میکنند زود از هم خسته میشند .... بی خیال من گل پسرم رو دارم عطر زندگیم و دارم وقتی بهم میگه ((مامان دوست دارم عاشتقم)) بخدا به ابوالفضل دلم ضعف میره ...
6 اسفند 1393

دلنوشته ای برای پسرم عمرم زندگیم هستیم همه کسم تاج سرم (آرین)

پسرم ، دنیا محل گذره، کسی سود از دشمنی نمی بره پسرم ، زندگی شیرینه ولی، حیف، که مثل باد می آد، می گذره پسرم ، چشمهات رو وا کن ببینی، این که با تو حرف ها داره، مادرته   پسرم تو راحت جون منی، تپش قلب پریشون منی پسرم هستی مامان دست توست، تو همه هستی و ایمون منی تو به من امید زندگی می دی، عمر جاوید همیشگی می دی روی لبهات تا گل خنده وا می شه، دلم از هر چه غمه جدا می شه پسرم، زندگی شیرینه ولی، حیف، که مثل باد می آد، می گذره پسرم، چشمهات رو وا کن ببینی، این که با تو حرف ها داره، مادرته   پسرم، گریه مجالم نمی ده، تا برات، حرف های دل را بزنم به خدا، قد چشام دوستت دارم، خیلی سخته، که ا...
5 اسفند 1393

عشقم در سرزمین عجایب (93/11/8)ساعت 17

گل پسرم عسلم سلام روز چهارشنبه عصر که با هم برگشتیم خونه شما بهانه گیری کردی که من و ببر سرزمین عجایب . مامان مریم حالش خوب نبود ولی مگه میشه گل پسرم خواسته ای داشته باشه و من بگم نه .... سریع لباسهامون رو عوض کردیم آژانس گرفتم و رفتیم تیراژ ، وای که چقدر به هردومون خوش گذشت مادر و پسر کلی حال کردند (سوار هواپیما - سوار قطار- ماشین بازی و سوار خونه های کوچیک شدی هر کدوم و دوبار رفتی عشقم عزیزم وقت برگشتن گریه کردی که دوباره برگردیم ولی مامان اصلا حالش خوب نبود..... ...
11 بهمن 1393

مامان مریم خیلی دلش گرفته گل پسرم عزیزم دوست دارم 7/11/93

تنها بازمانده ی کشتی شکسته ای به جزیزه ی کوچک خالی افتاد، او دعا کرد که خدا نجاتش دهد اگرچه روزها افق را به دنبال یاری رسانی ازنظر میگذراند اما کسی نمی امد سرانجام خسته و از پا افتاده موفق شد از تخته پارها ، کلبه ای بسازد تا خود را حفظ کند و دارائی اندکش را در ان نگه دارد  روزی برای جست و جوی غذا به بیرون رفته بود به هنگام برگشتن دید که کلبه اش درحال سوختن است ودودی از ان به اسمان می رود متآسفانه بدترین اتفاق ممکن  برای او افتاده بود وهمه چیز او نابود شده بود از شدت اندوه وخشم درجا خشکش زد وفریاد زد : خدایا چرا؟ صبح زود باصدای بوق یک کشتی که به ساحل نزدیک میشد از خواب پرید، کشتی که قصد داشت نجاتش دهد ...
7 بهمن 1393

فرشته زیبای زندگی من برایت از دلتنگیهایم می گویم.....

با یاد تو به سر بردن خوش است (پسرم)... گاهی ما آدمها چقدر سخت همدیگر را می‌فهمیم!! حتی اگر خیلی سخت به هم نزدیک باشیم!!! حتی اگر قلبمان مالامال از دوست داشتن باشد!!! باز هم گویی خود را در لحظه جای هم قرار دادن برایمان سخت است. من هم گاهی در لحظه‌ای که باید، فراموش می‌کنم این اصل مهم را... که شاید این حرف یا کار متأثر از محیط بوده است. پس کی می‌خواهم اینها را یاد بگیرم!!! چرا وقتی می‌دانم، نمی‌توانم به آن عمل نمایم؟!! چرا...؟!! و من این فراموشی را دوست ندارم. این نتوانستن را دوست ندارم. پسر نازنی...
7 بهمن 1393