آرينآرين، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 12 روز سن داره

آرین پرنده خوشبختی بابا و مامان

مامان مریم خیلی دلش گرفته گل پسرم عزیزم دوست دارم 7/11/93

1393/11/7 13:35
نویسنده : مامان آرین
134 بازدید
اشتراک گذاری

تنها بازمانده ی کشتی شکسته ای به جزیزه ی کوچک خالی افتاد، او دعا کرد که خدا نجاتش دهد اگرچه روزها افق را به دنبال یاری رسانی ازنظر میگذراند اما کسی نمی امد سرانجام خسته و از پا افتاده موفق شد از تخته پارها ، کلبه ای بسازد تا خود را حفظ کند و دارائی اندکش را در ان نگه دارد

 روزی برای جست و جوی غذا به بیرون رفته بود به هنگام برگشتن دید که کلبه اش درحال سوختن است ودودی از ان به اسمان می رود متآسفانه بدترین اتفاق ممکن  برای او افتاده بود وهمه چیز او نابود شده بود از شدت اندوه وخشم درجا خشکش زد وفریاد زد : خدایا چرا؟

صبح زود باصدای بوق یک کشتی که به ساحل نزدیک میشد از خواب پرید، کشتی که قصد داشت نجاتش دهد

مرد خسته ازنجات کنندگان پرسید : چطور شد که جزیره را پیدا کردید؟

انها جواب دادند: متوجه علائمی که با دود می ساختی شدیم.

پس بیاد داشته باش دفعه دیگه که کلبه ات سوخت وخاکستر شد ممکن است دودهای برخاسته از ان علائمی باشد که عظمت خدا را به کمک می خواند.

عاشقت خواهم ماند..............بي آنكه بداني.

 دوستت خواهم داشت ................بي آنكه بگويم .

 درد دل خواهم گفت............بي هيچ كلامي .

 گوش خواهم داد ....................بي هيچ سخني .

در آغوشت خواهم گريست.......بي آنكه حس كني .

در تو ذوب خواهم شد ...........بي هيچ حرارتي .

 اين گونه شايد احساسم نميرد ...

 

شايد بتوانم از جنگل بگذرم و به كوه برسم

شايد بتوانم از كوه عبور كنم و به دريا برسم

شايد بتوانم از دريا بگذرم وبه ساحل برسم

شايد بتوانم از ساحل بگذرم و به ماه برسم

اما...

اما هرگز نمي توانم در ياد تو باشم و به تو نرسم

نمي توانم.

نميداني تنهايي من چقدر بزرگ است

حتي اگر هزار سيب از دستهايم بچینی

باز هم نميداني كه ريشه هاي اين درخت

 تا چه عمقي از خاك فرو رفته اند.

وحتي اگر صد بار پرنده شوي

وصد لانه بر شاخه هايم بسازي

باز هم سكوت سنگین نگاهم نمی شکند

کاش می دانستي تنهاييم چقدر بزرگ است...

و اگه می دانستی که چه دردی دارد

که چه رنجی دارد

خنجراز دست عزیزان خوردن...

از من خسته نمی پرسیدی :

که ای دوست چرا تنهایی؟

******

گریه شاید زبان ضعف باشد

شاید خیلی کودکانه

اما هرگاه گونه هایم خیس می شوند

می دانم ...نه ضعیفم...نه کودک

می دانم لبریز از احساسم

میبینی سکوتم را...؟

دوست داشتن همیشه گفتن نیست...دیدن نیست...

گاه سکوت است...گاه نگاه...

*****

الفبای دلتنگی های دلم را چگونه از بر خواهی کرد

که تعداد حروفش تو را به جنون می کشاند

شاید با تنهایی خودت بتوانی دلتنگیهایم

راجمله بندی کنم و من عشق را در میان واژه ها بیابم.

*****

من از سکوت گریزان بوده ام همیشه.... اما سالهاست که سکوت کرده ام

و اینک ترس مرا تکان میدهد و من پیوسته به عقب بر میگردم و ازخود

این سوال را بارها می پرسم: که ایا راه را عوضی امده ام؟

دلم گرفته از این فریبها و نیرنگها...

از این دو رویه مردمان بیهوده گر...از انهایی که خدا را پشت یک تکه ابر پنهان کرده اند...

چرا؟

چرا سادگیها همیشه تهش باختن است؟

چرا قلب ساده ی من همیشه ساخت و ویران نکرد اما

ساخته هایش را ویران کرد دست فریب...

چرا بالهایم را دیگران نمیبینند؟

پرواز را از همین سکوی کوچک هم می شود اغاز کرد.

****

کاش ترازویی برای اندازه گرفتن دلتنگی وجود داشت

***کاش می توانستی در رویاهایم بخوابی و در ارزوهایم بیدار شوی***

****

پسندها (1)

نظرات (1)

محمد
8 بهمن 93 7:21
آپم آپم آپم آپم آپم آپم آپم با مطلب زیر: "گر می خواهید چین و چروک پوستتان را باز کنید این 9 روش خانگی را فراموش نکنید."