رفتن آرین به آتلیه نورا پنج شنبه عصر93/11/30
آرین عشقم مونس تنهایی هایم بهترینم سلام
روز پنج شنبه عصر من و گل پسرم عشقم رفتیم آتلیه نورا البته از یکهفته قبل مامان مریم وقت گرفته بود ...
وای که خیلی خوش گذشت از بس گفتم آرین لبخند بزن آرین اینجوری وایسا آرین این کار و بکن،گلو درد گرفتم ولی بهمون خیلی خوش گذشت آخه من فقط کنار پسرم خوشم کنار عشق زندگیم ،کسی که شبها در تنهایی موهاشو نوازش میکنم باهاش درد دل میکنم به چشمهای بسته اش خیره میشم و از این روزگار بی انصاف از این آدمهای بد و خودخواه حرف میزنم آدمهایی که زود همدیگرو فراموش میکنند زود از هم خسته میشند ....
بی خیال من گل پسرم رو دارم عطر زندگیم و دارم وقتی بهم میگه ((مامان دوست دارم عاشتقم)) بخدا به ابوالفضل دلم ضعف میره خستگی از تنم میره کلی انرژی میگیرم جون میگیرم تمام آدمها رو فراموش میکنم فقط چهره زیبا و معصوم تو در نظرم میاد....
راستی این روزها مامان داره میره دانشگاه اگه بدونی چقدر زجر کشیدم تا برنامه مو طوری تنظیم کنم که تو اذیت نشی ولی بازم دلشوره دارم نگرانم اگه منو نبینی بهانه میگیری اگه غذا نخوری چکار کنم مامان جان بخدا مجبورم که برم کارشناسیم و بگیرم فقط برای آینده تو برای گل پسرم....
گل پسرم عسلم به عید نوروز 94 داریم نزدیک میشیم و مامان تصمیم نداره از تهران بره چون حوصله کسی و جایی رو ندارم میخوام تمام لحظه هام و با تو کنار تو بگذرونم با تو خوش باشم البته برای تو نگرانم چون دوست داری بری و مادرجونها رو ببینی خاله ها و دایی ها و بچه ها رو ولی مامان بهت قول میدم در اولین فرصت بریم الان اصلا نمی تونم ..... البته بابا مجید میره چون مادرجون حالش خوب نیست و میخواد بهش سر بزنه ..... نگران نباش کاری میکنم که به هردوی مون کلی خوش بگذره.