آرينآرين، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 12 روز سن داره

آرین پرنده خوشبختی بابا و مامان

آرين با ماهان كوچولو در تجريش به زيارت امامزاده صالح رفتند

پسرگلم سلام عشق نازنينم سلام روز پنج شنبه مورخ 18/2/93 با مامان مريم رفتي تجريش ديدن مهندس سلامت ماهان كوچولو و مامانش و دايي جانش هم اومده بودند خيلي خيلي خوش گذشت اولش غريبي كردي ولي زود با ماهان دوست شدي و دست همديگه رو گرفتيد و به امامزاده صالح رفتيد زيارت كرديم و توي بازارش چرخي زديم ضمنا مهندس سلامت براتون ماشين خريده بود كلي ذوق كرديد و اتاقش رو بهم ريختيد..... حدود ساعت 14 هم با ماهان كوچولو و مامانش برگشتيم خونه و زحمت كشيدند ما رو رسونند ولي شما دنبال ماهان گريه كردي دوست داشتي باهاشون بري ..... الهي دورت بگردم كه مهربوني و زود با همه دوست ميشي.... ...
27 ارديبهشت 1393

آرين رو مي بينيد با عينك آفتابي كه مامان براش خريده دوسال و سه ماه

   گل پسرم عسلم شيرينم اين روزها روزهاي خوبي رو كنارت مي گذرونم روزهاي شاد پر از انرژي كه فقط و فقط بخاطر وجود توست عشقم زندگيم عسلم خيلي خيلي شيرين زبون شدي تمام كلمات و جمله ها رو بخوبي بيان مي كني .... چيزهايي ميگي كه من در تعجبم از كي ياد گرفتي البته مربي مهد خاله مهين خيلي تاثيرگذاره و بهت توجه داره فدات بشم ديشب كتاب داستان رو ازمن گرفتي و خودت شروع به خوندن كردي واي اگه بگم چقدر كيف مي كردم به بابا مجيد يواشكي گفتم گوش بده ..... خدايا شكرت شبها قبل از خواب مسواك ميزني اگه ناراحت باشم ميگي مامان گريه نكن چيزي شده واي من به قربون اون شيرين زبونيت بشم كه كلمات رو مي كشي.... مامان جان تو بهترين و عزيزترين موجود روي زمين...
8 ارديبهشت 1393

بدون عنوان

وقتی آبستنی دنیات میشه شنیدن صدای قلب جنینت ... وقتی مادر میشی دنیات عجیب و غریب میشه ... وقتی مادر میشی دنیا کوچیک میشه ... اینقدر کوچیک که هیچ کس غیر از خودت این دنیا رو نمیبینه . دنیات میشه ماشینهای اسباب بازی ... دنیات میشه رنگها ...دنیای شاد ریاضی .... دنیات میشه کودکت ... با کودکت رشد میکنی .. بزرگ میشی .. اینقده بزرگ میشی که همه میفهن مادری ... یهویی کوه میشی . توانت میشه ۱۰۰ برابر . دیگه مریض نمیشی .. دیگه نمی نالی .   وقتی که مادر میشی ، دنیات رو پهن میکنی روی دو تا چشمات . خوش به حالت .   تنها دوردونه ام ٬تنها فرزندم...
23 فروردين 1393

برای پسرم مینویسم برای پسرم که میخواهد یک روز بداند همه دلتنگيهايمرا .....

تو جاده ای که انتهاش معلوم نیست پیاده یا سواره بودنت فرقی نمیکند اما اگر همراهی داشته باشی که تنهات نزاره بی انتها بودن جاده واست میشه آرزو....! تو كجايي سهراب؟! آب را گل كردند .... چشم ها را بستند و چه با دل كردند! و اي سهراب كجايي آخر؟ زخمها بر دل عاشق كردند، خون به چشمان شقايق كردند ... كجايي آخر؟ كه همين نزديكي عشق را دار زدند همه جا سايه ديوار زدند... صبركن ...! قايقت جا دارد؟ من هم ميخواهم دور شوم از اين خاك غريب تو كجايي آخر؟     پسرم مونسم   روزها و ساعتها رو به  عشق بوی نفست طی میکنم  تک فرزندم  تو رو دوست دارم  به خاطر پاکی ت ... به خاطر وجود لطیفت ... به خاطر د...
23 فروردين 1393